رفیق
دلا یاران سه قسم اند اَر بدانی زبانی اند و نانی اند و جانی
به نانی نان بده از در بِرانش نوازش کن به یاران زبانی
ولیکن یار جانی را به دست آر برایش جان بده تا می توانی
(گزیده ی سعدی با کمی تغییر)
دیوان شهید- صفحه ی279
اهمیت دانش
حضرت صادق علیه السلام فرموده، اساسِ تمام حالات پسندیده و کلیه ی درجات عالیه و برجسته، دانش است.
پیغمبر اکرم (ص) فرمودند: تحصیلِ علم بر همه مرد و زن مسلمان واجب است که در صدد تحصیل علم و تقوا و یقین برآیند.
بنابراین معلوم شد مراد از علم، علمِ خداشناسی و تقوا و یقین است و سایر علوم دیگر در نظرِ رهبر عالی مقامِ اسلام حائز اهمیت نمی باشد.
علم منحصر است به آیت محکمه، فریضه ی عادله، سنّت قائمه; و سایر اطلاعات دیگر در برابر آنها زیادی و غیر قابل اهمیت است. علم، علمِ خودشناسی است که شالوده ی خداشناسی می باشد.
خُرده کاریهای علمِ هندسه یا نجوم و علمِ طب و فلسفه
که تعلق با همین دنیاستَش رَه به هفتم آسمان بر نیستَش
این همه علم بنای آخر است که عمادِ بودَش گاو و اشتر است
بهرِ استقبای حیوان چند روز خوانَد علمِ احمقان بی فروز
علم راه حق و علمِ منزلَش صاحبِ دل داند آن را با دلَش
(گزیده مثنوی مولانا با اندکی تغییر)
علم اندک نیازمند به عمل بسیار است. زیرا کسی که به اندازه ی یک ساعت از نعمتِ علم بهره مند گردد؛ چنان است که تمام دورانِ زندگانی، خود را وقف به کار بستنِ آن نماید.
علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست نادانی
نه مُحقِّق بوَد نه دانشمند چارپائی بر او کتابی چند
(گلستان سعدی)
خداوند متعال به داوود وحی فرموده؛ همانا آسان ترین کاری که از هفتاد گونه عذاب سخت تر است؛ یا عالِم بی عمل انجام می دهد؛ همان است که شیرینی یاد خودم را از دل او می برم.
علم های اهل دل حَمالشان علم های اهل تن احمال شان
علم چون بر دل زنَد باری شود علم چون بر تن زنَد ماری شود
گفت ایزد یَحملُ اَسفارَه بار باشد عِلم کان نبوَد زِ هُو
علم کان نبوَد زِ هو بی واسطه آن نپاید همچو رنگ ماشطه
از هواها کی رَهی بی جامِ هو ای زِ هو قانع شده با نام هو
هیچ نامی بی حقیقت دیده ای یا زِ گاف و لامِ گُل، گل چیده ای
اسم خواندی رو مسمّی را بجو مَه به بالا دان نه اندر آب جو
گر زِ نام و حرف خواهی بگذری پاک کن خود را زِ خود هین یکسری
خویش را صافی کن از اوصافِ خویش تا ببینی ذاتِ پاکِ صاف خویش
بینی اندر دل علومِ انبیا بی کتاب و بی معید و اوستا
(گزیده مثنوی مولانا)
دانشمند باید خردمند، با مدارا، مهربان، پندگو، بردبار، شکیبا، قانع و بخشنده باشد.
دیوان شهید- صفحه ی 277، 278 و 279
در ادب سخن گفتن
امیرالمومنین علی علیه السلام می فرماید؛ آدمی مانند سیم و زرِ گرانبهایی است که در کُنج پنهان است.
یارمیجو تا بیابی راه را ورنَه کِی دانی تو راه و چاه را
یارِ بَد ماریست بین بگریز از او تا نریزد بَر تو زهرِ آن زشت خو
یار را از راه بَرَد آن راهزَن مرد نبوَد آنکه اُفتد زیر زن
سخنی که نتیجه ندارد بر زبان میاور و از غیبت و تهمت مردمان برگریز باش. هیچگاه از گفتارِ دیگران تا به چشم ندیدی باور منما. زیرا زبان است که در دنیا دشمنی ایجاد می نماید و در آخرت باعث عذاب الهی خواهد بود.
این زبان چون سنگ و هم آهن وشست وانچه بجهد از زبان چون آتشست
سنگ و آهن را مزَن بر هم گزاف گه زِ روی نَقل و گه از روی لاف
زانکه تاریک است و هر سو پنبه زار در میان پنبه چون باشد شرار
ظالم آن قومی که چشمان دوختند زان سخن ها عالِمی را سوختند
عالَمی را یک سخن ویران کند روبَهان مرده را شیران کند
جانها در اصل خود عیسی دَمند یک زمان زخم اند و دیگر مرهمَند
گر حجاب از جانها برخاستی گفت هر جانی مسیح آساستی
گر سخن خواهی که گویی چون شکَر صبر کن از حرص و این حلوا مخور
(گزیده ی مثنوی معنوی مولانا)
سکینه و آرامش و سکون همت عالی و رفیعی است که هرگاه به اهل آن اعطا گردد، آنان رفیقان خدایند خدا اسرار نهانی خود را برای بندگانش ابراز می دارد.
دیوان شهید- صفحه ی 276
راستگویی
مرد باید که راستگو باشد گَر ببارد بلا بر او چو تگَرگ
سخنِ راست گو مترس که راست نبَرد روزی و نیارَد مرگ
(گزیده ای از اثر جمال الدین اصفهانی)
دیوان شهید- صفحه ی 275
تقوا و پرهیزگاری
تقوا مجموعه ی تمام عبادات پسندیده است؛ برابر تقواست که مردمان با حقیقت به درجات عالیه نائل آمده و با خدای خود مأنوس باشند.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ(54) فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ (سوره قمر-آیه ی54 و 55)
همانا پرهیزگاران در بهشت های سبز و خرّمِ خدا قرار گرفته و در کمال خوشی و انبساط، روزگار می گذرانند و در مجلسی باشکوه در کنارِ پادشاه توانایی به سر می برند.
آن یکی میگفت خوش بودی جهان گَر نبودی پای مرگ اندر میان
آن دگَر گفت اَر نبودی مرگ هیچ که نیَرزیدی جهانِ پیچپیچ
خرمنی بودی به دشت افراشته مهمل و ناکوفته بگذاشته
هیچ مُرده نیست پُر حسرت ز مرگ حسرتش آنَست کَش کم بود برگ
ورنَه از چاهی به صحرا اوفتاد در میان دولت و عیش و گشاد
زین مقام ماتم و ننگین مناخ نقل افتادش به صحرای فراخ
مَقعدِ صِدقی نه ایوان دروغ بادهی خاصی نه مستیی ز دوغ
مَقعدِ صِدق و جَلیسش حق شده َرسته زین آب و گلِ آتشکده (برگرفته از مولوی)
دیوان شهید- صفحه ی 275