خم غدیر
ز امر حق جبرئیل، نزول کرد از سماء تا که پیامبر کند، وظیفه ی خود ادا
پیامبر نیک نام لیک ز خوف جهان نکرده اسرار فاش، به مردمان جبان
گفت اگر راز را من بکنم آشکار خلق گریزان شود بی عدد و بی شمار
بار دگر سوی حق بیامدش جبرئیل بامر یزدان پاک خدای فرد جلیل
اگر نگویی به خلق، هوی شود کار تو سود ندارد دگر، رسالت و کار تو
کرد ز دستور حق پیامبر نیک نام فاش و عیان از علی، گفت به مردم کلام
ولی از این گفتگو غلغله باشد بپا کینه و کفر ایشان، در آمد از سینه ها
جهاز اشتر نمود روی هم انباشته وزان جهاز شتر، منبری شد ساخته
گفت به مردم کنون، خدای ما خواسته خلیفه ی بعد من علیست بی واسطه
هر که شناسد مرا هر چه بگویم کنون خلیفه ی بعد من این علی ذوفنون
هر که نماید قبول ندارمش احتیاج دین و مذهب جداست هر که نماید لجاج
گشت عیان این سخن، امید دونان برید غیظ به کفار دون به حد اعلا رسید
هر که به دل کفر داشت به امتحان شد پدید شد بسقر جای او، چون ره شیطان گزید
گفت هر آنکس کند ز گفته ی من نکول ز گمرهی تا ابد، رفیق دیو است و غول
عیان چو شد این سخن، ز امر حق شد نزول هوش ز سرها پرید، مات شدندی عقول
لیک شده در غضب ز گفته های رسول به ظاهر آنروز کرد، تمام مردم قبول
نمود بخ بخ بسی، چو آیه شدی نزول آن عمر بد ستیز، کو بدتر از دیو و غول
سوره ی والنجم کرد، نزول بهر رسول ز صدق گفتار او خدا نموده قبول
چو امتحان شد پدید، جمله نمودند نکول که سوره از صدق وی، نموده بودی نزول
هر که علی را شناخت، بر دل او نور باد هر آن نموده ابا، در سقر و نار باد
هر آن شدی منعرف، بحصن داخل شدی پلید بودی اگر، به پاک مبدل شدی
بگویمت این سخن، اگر تو مایل شوی چو گوشوار طلا، به گوش لایق شوی
اشاره گر او کند، شمس شود سرنگون فلک ز گردش فتد، یقینم از آزمون
خدا چو مداح بود، چه گویمش من کنون هست ز بعد رسول از همه عالم فزون
نعمت از این بیش نیست ز ما ز پروردگار رحم نموده خدا به هر صغار و کبار
بدیعه از حق بود به ما ز هشت و چهار منت حق شد به خلق، بی عدد و بی شمار
جز ره احمد گذر، از همه دین و ملل علی و آلش تو را، رهاند از هر خلل
آیه ی اکمل لکم، بود نجم غدیر شاه ولایت شدی، بجمله مردم اسیر
غیظ به کفار دون، به حد اعلا رسید گشت عیان این سخن، امید دونان برید
بهتر از این روز خم، در این جهان کس ندید خواست خدا تا کند جدای، نیک و پلید
نمود حق امتحان، نعمت خود در عیان تا که نماند دگر عذر بخلق جهان
شد سخن حق تمام، بر همه ی خاص و عام رساند ابلاغ را بر همه پیر و جوان
شدند اندر حسد، بمثل قابیل دون شد همگی متفق، بود جگرها چو خون
بعد پیامبر شدند ز حیله اندر قیام غصب خلافت نمود آن عمر شوم خام
بهر سیاست بداد همی به بوبکر مقام تا که شود مستقر، شود به مردم امام
کرد همی دور خود، چو سامری او عوام شورشی بر پا نمود، او ز بهر انتقام
جمله گرفتند گاو، چو سامری قوم خام منشا آن شد عمر، بهر مکان و مقام
نفس و هوی کردشان، مایل بدنیای دون جانب دوزخ شدند، جمله ی ایشان روان
بود چو شیطان و نفس، با همه ایشان قرین در ره زشتی شدند، باسفل السافلین
شود به هر دوره ای، خلق خدا امتحان تا که کدامین شود به نیک بختی عیان
کنون تو را امتحان، کند ز راه جهاد نمی کند سرکشی، مردم نیکو نهاد
دیوان شهید طاهریان صفحات 71و 72
توسط : شهید علی طاهریان