کنز خفا
جلوه ی حق ذات پاک لم یزل اشتیاقی داشت حق با آب و گل
نورِ ذاتش جلوه گر بر کائنات شد هویدا از وجودش ممکنات
از فلک ها چون زُجاجه درگذشت بی گمان بر خاکِ دون بنمود کِشت
بس که بود این خاک جنس او ثقیل نور حق را شد ضمین و هم کفیل
بود سرّی از خداوند مجید بینِ خاک و حق که انسان آفرید
نور را با ظلمتی آمیخت او گوهری با خاک درهم ریخت او
جلوه گر گردید حق بر کائنات خاک، قابل گشت اندر ممکنات
جیوه ای را در زجاجه ریخته شد هویدا جلوه اش بی واسطه
جیوه آمد این زمین دیگر زجاج شد هویدا احمدِ با فَرّ و تاج
در پس آن شد علی و فاطمه شد حسن دیگر حسین زان رابطه
بحرِ گفتن، باشد از ایشان نشان در میانشان برزخی لایبغیان
لوءلوء و مرجان تو می خواهی همی بوده منظورش زِ اولاد علی
آسمانها زِاسمِ حق باشد به پا کی روا باشد به قلبِ ناروا
جلوه گر گردید حق اندر صفات زِاسمُ الحی عالمی شد در حیاة
زین سبب بارِ امانت جز بشر نی شدی قابل به حملش ای پسر
سجده کردند زین سبب دانم مَلَک زین سبب احمد بشُد فوق فلک
این امانت چیست گویم بر تو فاش اختیار آمد زِ حق از بهرِ ناس
کردن اجرا، فرضِ حق را مو به مو عهد کردی باش ثابت ای عمو
عارفان را هست دستورِ دگر عاشقان زَاسرارِ حق دارند خبر
باز ترسم خاطرت لغزد زِ جا تو شوی قافِل زِ ترکیبِ خدا
نَفس و شیطان مَر تو را گمره کند تا تو را در راه دین حیران کند
علم وَالاسماء شدی بهرِ بشر تا جدا سازد تمامِ خیر و شر
زین سبب گفتا مَلَک علّمتنا شد به تعظیمش فلک دانم دو تا
این تفضّل از خداوندِ مجید از ظهورش آدمی گشتی پدید
شد خلیفه مَر خدا را جانشین باشد از گفتارِ قرآنِ مبین
بُود منظورش ظهورش در صفات شد زِ میمِ احمدی این ممکنات
گر نبودی واسطه آن نورِ پاک از ظهورش می شدی عالم هلاک
معنی لا و الهِ اینجا بوَد از ظهورش جمله اشیاء لا شود
موت قبل از موت این است ای پدر لا شوی هرگز زِ خود تا بی خبر
نورِ حق هرگز نمی گردد فنا وجه حق خواهی بجو از مرتضی
رزقِ عالم شد زِ ایشان برقرار روح شد عاشق قفس را زین مدار
گر تو شک داری زِ رَزّاقی شان رو بگیر از ماه و خور زِیشان نشان
هم زِ خورِ گرد ضیاء و روشنی ظلمت شب را ببخشد ایمنی
همچنین از حق بگیرند فیض را رزقِ هر شیء می رسد زِیشان جدا
گردش افلاک شد از مهرشان جمله ی افلاک، جمله کهکشان
حی و قیوم زین سبب باشد امام مومنان را باور آید این کلام
چون ضمیری را نماید حق منیر می شود بیناء و دانا و بصیر
بین فَلَک ها، در بَصَر شد جاگُزین صنعت و طرحِ خدای عالمین
چون تلسکوبی که بینَد بی شمار او فلک های دِگر فوق مدار
یا رگِ مویین بوَد اندر بدن فعلِ هر شی ءای، جدا شد ای حسَن
نورِ حق همچون خوری شد در سماء بهره ور گردند از وی ماسوا
آدمی را فعل چون صادر شود پیشِ حق چون آینه ظاهر شود
یعمل و مثقال و خیراً شد یَرَه خیر و شرّت می شود ظاهر همه
این جهان باشد جَواسیس القلوب چون نوارِ ضبط از نیک و عیوب
حق به کارِ بندگان باشد بصیر فکرِ باطل دور بنما از ضمیر
قلبِ مومن هست زِ آیینه جدا جلوه گر در اوست نورِ کبریا
چون فَلَک ها را نشد گُنجایِ من در دلِ مومن شُدَستی جایِ من
هر که باشد در محبت بیشتر او بوَد بر درگه ام نزدیکتر
بعد از آن گویم درود و صد سلام احمد و آلِ علی را وَالسّلام
ما بشر ایشان بشر، فرقی است رفت گوش خود بگشا تا بگردی نیک بخت
اطلس و کرباس را بس فرق هاست کرمِ خاکی زِ کرمِ ابریشم جداست
آهوی وحشی و آهوی خُتَن فرقشان بسیار باشد ای حسَن
این بریزد پشکل و آن مُشکِ ناب بر جهان خود را، که می باشی بخواب
هم چُنین دان بینِ زنبورِ عسل این رساند خیر و آن است نیشتر
این چُنین است بین نی و نِیشکَر بین مار و بین ماهی سر به سر
آینه گردد زِ آهِ ما کدر عمر، بیهوده چرا دادی هدر
کِشت بنمایی نمایی خود درو هر کسی باشد زِ اعمالش گرو
بهرِ دانایان سخن گویم و بس آتش آمد بِبُردی خار و خَس
جمله ی آیاتِ قرآنِ مجید منقسِم شد بر سعید و بر پلید
هر شقاوت پیشه باشد در سَقَر متّقی اندر بهشت اش مستقر
لیک بر آزادگان لطفی جداست مُزدشان دانم زِ نورِ کبریاست
ای علی در کارِ حق مردانه باش خلق را بگذار و رو، ویرانه باش
دیوان شهید-صفحات 49، 50 و 51
توسط : شهید علی طاهریان