از فرمایشات امام صادق علیه السلام "لاجبر ولاتفویض بل امر بین الامرین" -3
در ازل حق عالم است بر کارِ خلق آزماید تا چه داری زیرِ دَلق
زین سبب تزویج شد روح و بدن آدمی آمد در این اَنبانِ تن
از قضایِ حق خبر نبوَد کسی هست دریا ژرف و بیپایان بَسی
عرضِ آن از آسمان شد تا زمین بیشتر از شرق و غرب ای نازنین
هست پهنایش به قدرِ شرق و غرب عمق آن از آسمان است یا بشر
اندر آن مار است و ماهی بیشمار کس نمیداند زِ سرَّش در مدار
ظلمت اما زیرِ آن نورِ زیاد بشنو از من تا بدانی چیست کار
حق زِ کارِ بندگان آگاه بود که چه خواهد کرد در دارِ شُهود
فعلِ هر کاری تو را شُد سرنوشت هرچه بنمودی همان بَهرَت نوشت
گر زِ حق توفیق خواهی و مدد از بلایَت می رهاند تا اَبَد
صدقه دادن میکند رفعِ بلا تا بَلا نازل نشد بِنما دعا
گَر معلم درس گوید در کلاس می شناسد نیک و بد را از حواس
هست یکسان رحمتش بر خاص و عام لیک سودی نیست هرگز بهرِخام
سرنگون در چه نَمایی خویشرا بَعد می گویی بُوَد کارِ قضا
فِعل از تو سر زَنَد گویی قَضاست مَکرِ شیطانی تو را اَندَر قَفاست
گر مهندس می کند چیزی درست هَست دانا او زِ کارش در نخست
آن که داناء و محیطِ خَلق شد گر چِسان از کار ما آگه نشد
گر بگویی حق زِ من آگاه بود می شوم کافر چرا خَلقَم نمود
گرچه سلطان می شناسد دزد را تا نَگیرد بَرگه که گیرد وِرا
تا نگیری دزد را ای نیک خو ظلم شد زنجیر و زندان بهرِ او
میوه یکسان آمده بهرِ درخت سُست شد زیاد، ریزَد از درخت
جبر باشد بهرِ حیوان و طیور هم ملائک جمله اشیا در امور
گرچه می داند خدا از نیک و بد عدل جاری شد زِ فعلی سرزَنَد
عالَم اَندر حدِّ خود شد مستقر شد زِ فرمان خدای دادگر
آدمی چون ذوحیاتین آمده است هم به آب و هم به خاکش هست دَست
دل بُوَد مرآتِ حق اندر ازل هرچه بیند منعکس گردد بدل
رنگ هندو صورتِ هندو شود روم بیند صورت رومی بود
بهر این گفتند نشین با عالمان دور شو و دوری گزین از ظالمان
پیش اَخگر روسیاهی شد مَزید از سیاهی در لباس تو پدید
هست اخبارِ زیاد از انبیا رو زِ قرآن گوش کن یُوحی اِلی
وحیِ شیطانی زِ رحمانی جداست نور و ظلمت ذاتشان دانَم جداست
هَست قوَّت از خدا در خیر و شر اختیارش را تو داری ای پدر
دست دادندَت وَزان کاری کنی نی که صورت ها وَزان سیلی زَنی
نعمت بی حَد بود از چاره ساز نعمت او روز و شب داری نیاز
خَلق فرموده است دانم زهرِمار چون شِکر در موضعَش آید به کار
گَر دَوای تلخ نبوَد در میان عافیت هرگز نَبینی در جهان
بهرِ حکمت آفریده نیک و زِشت هر چه درموضع بوَد نیک از سرشت
میوه ی نارس نمیآید به کار پخته ی پوسیده نایَد در شمار
فرج آمد چون لزومِ آدمی در رهِ مشروع گر تو عاقلی
فاعل و مختارِ هر نیک و بدی جَبر نبوَد از خداوندِ غنی
بُود چون بارِ امانت اختیار کَرد عالَم عجزِ خود را آشکار
اَندر این رمزی بُوَد ای هوشیار پُخته را این رمز می آید به کار
خار و خَس چون قابلِ اسرار نیست بهرِ دانا کارها دشوار نیست
آدمی شد هم ظَلوم و هم جَهول دستگیرِ او خدا است و رسول
تا دَر آمد چون خدا بر کلِّ شیء قدرتِ او کَلب را بنمود حَی
حَی چه باشد زندگیِ بعدِ موت که نباشد آن جهان را هیچ فوت
قادر است و زنده سازَد خلق را روزِ محشر بهرِ پاداش و جزا
از عَدَم آورد ما را در وجود خلقِ عالَم آمدی اَندر شُهود
بر بَشَر چون داده است او اختیار هرکسی در شان خود یابد قرار
دیوان شهید صفحات 58، 59و 60
توسط : شهید علی طاهریان