روح و نفس(2)
هر که زان بوی برد از عشق هو هی بسوزد روز و شب از عشق او
فیض حق عام است بهر بندگان حرف حق دارد اثر بر زندگان
مرده را گفتار حق نبود اثر از برای زنده می بخشد ثمر
مومنان از عشق دائم زندهاند کافران از دوری حق مردهاند
عشق آمد زد بر این خاک زبون لطف حق شامل شدش هم رهنمون
عرضه کردی حق امانت بر سما جمله اشیا وزان کردی ابا
گو امانت چیست عشق و اختیار عقل را کن رهنما ای هوشیار
یا طلب بنما دمادم عشق هو تا در آن آینه بینی روی او
احمد از عشق خداوند احد مهمان شدن نزد سلطان صمد
فیض او گشتی سبب افلاک را همچو ماهی که ز خود گیرد ضیا
بَر شب ظلمانی دنیای دون نور خود را مه فشانده مه کنون
گر نباشد نور مه اندر زمین ظلمتی گیرد فرا ما را یقین
بعد احمد شد علی و آل او فیض ایشان میرسد بر ما ز هو
این زمان شد مهدی آل علی در پس ابر است نور او خفی
ابر ظلمت ناگهان یابد زوال آشکارا می شود در آن مجال
ظلمت و نوری که توأم شد به هم او جدا سازد بد و نیکان ز هم
کافران را می کند پست و زبون نسل ایشان پاک سازد از جهان
آدمی شد ذوحیاتین ای پدر طی کند راه سما و بر و بحر
گر که باطن باشدت نیکو ز خیر میروی از دار دنیا همچو طیر
گر که اعمال تو باشد جمله زشت جای تو باشد یقین اندر کنشت
راه دوزخ گیری اندر قعر نار مونست گردد یقین افعی و مار
آدمی را عادت آمد نیک و زشت هر که نیکو شد شود اهل بهشت
جامه هایی دوخت خیاط ازل بهر اندام همه نیک و دغل
هر که بر اندام خود از خیر و شر جامه ای پوشید دربر ای پدر
شد اراده از خداوند مجید از مشیت عقل ها را آفرید
عقل ها و نفس ها اندر بشر تا هویدا گرددش از خیر و شر
عقل باشد رهنمون اندر بشر رهنمایت در تمام خیر و شر
عقل باشد چون چراغی دل فروغ نفس دائم در پی ظلم و دروغ
آدمی شد آفریده از قدر تا هویدا گردد او را خیر و شر
خود گواه خود شود اندر زمین مهر و امضا می دهد بر خود یقین
ذره ها باشند در ارض و سما جذب ها دارند چو کاه و کهربا
هست استعداد پنهان در بشر او ز استعداد یابد خیر و شر
روح را صیقل بده از ذکر حق دستگیری کن بهر مستحق
گر شود غافل وَز آن گردد پلید نور خورد را برگردد ناپدید
هم نهد وجدان خود در زیر پا قتل و غارت پیشه سازد از هوا
ذکر حق بنما و بخشش پیشه کن یک زمان بنشین به خود اندیشه کن
دیوان شهید- صفحات 24 و 25
توسط : شهید علی طاهریان