نصیحت
در ره حق امامت را بشناس کن تو دوری همیشه از وسواس
چشم هرگز مدوز سوی خلق روی امید را به بند زِ خلق
بذل و بخشش نما به خلق خدا خمس خود با زکوة ده تو جدا
اعتمادی به هیچ کس منما می کند صدقه رفع بلا
می کند خانه ات قمار خراب فقر باشد به جا پیش مَشتاب
مال مردم مخور تو از تزویر از همه حیله ای نما پرهیز
هم مگو فحش و ناسزا هر کس جنگ آرد تو خوار گردی و بس
از دروغ و دورویی بشو به کنار حاجت دیگران تو زود برآر
عهد و پیمان خویش را مشکَن کن جهاد و مباش همچون زن
غلّه را هیچ گه مکن انبار محتکر را عقوبت آمد نار
چشمِ خود را ببند زِ نامحرم در جنابت شنو مرو به حرم
خشم خود را فرو بر زِ کَسان عفو بنما و دور شو زِ خَسان
باش چون گل شکفته و نی که عبوس دیگر از عفوِ حق مشو مایوس
در گذر گفتمت زِ مال یتیم والدینِ خود را زِ خود مکن غمگین
صله ی ارحام را به جای آور مزد آن را بجو تو از داور
تا توانی کن از ریا پرهیز بهرِ دشمن مکن تو نیز ستیز
باش حاضر جهاد کن با نَفس از هوی می شوی بدتر از خَس
کن دعای نیکو تو بر مردم عُجب نام تو را نماید گُم
عجز پیش آر ای برادر من به خود هرگز مناز وقتِ سخن
ناسزا بهرِ دشمنان تو مگو دوست گردد خجل بمانی زو
کن عدالت تو پیشه اندر دهر از عدالت جهان رسد به ثمر
تا توانی مکن تو جور و جفا ظلم باشد چو شرک بهرِ خدا
توبه بنما تو از گناهِ خویش توشه ی آخرت فرست زِ پیش
باش خوش روی اندر این عالم راست گو باش کن سخن کم
کن نیکویی برای خلقِ خدا نیک باش وَز خلق باش جدا
کن قناعت همیشه پیشه ی خود سرِّ مردم مگو به همسرِ خود
عیبِ مردم بپوش در هر حال سخنی را بگوی که نیست محال
غیبت آمد تو را چو لحمِ اَخی از تو ترسم به مقصدت نرسی
همنشینی مکن تو با اوباش در ره شرع همچو کوهی باش
فرض حق را به وقت کن تو ادا در دعا باش به درگه اش چو گدا
زِ طمع، خویش را مکن بد نام گوهر علم را مگو به عوام
تهمت و افترا مبند به خَلق مَحفِله گو مباش اندر خلق
خویش و همسایه را مکن آزار صبر اندر بلا نما ناچار
تو غنیمت شمار روزی چند دور شو از تمام غصه و رنج
مکن آزار، زِ آه خلق بترس دور کن از خودی جمله هوس
مرگِ خود را همیشه یاد آور تا شوی رو سفید بر داور
رشوه را هرگز مکن زِ خلق قبول پولِ خود را مده به نزول
قرض ده بر کسان قرضِ حسَن تا نپرسند زِ تو مگو تو سخن
نا امید از دعای خویش مباش بی جهت ریش خود را متراش
استعانت مجوی از ظالم یارِ ظالم مشو تو در عالم
توشه بردار زِ بهر روزی شمار در جهان، مرده خویش را پندار
کوششی کن برای مالِ حلال پیشه ی خود ساز تو ملال
تا توانی تو دور شو زِ حرام کوششی کن برای خویش مدام
رازقِ رزقِ خویش را بشناس دور شو از وساوس خنّاس
شکر و حمدِ خدا نما بسیار مالِ دنیا به ظالمان بگذار
علم آموز و در عمل می کوش پندِ من تو ای پدر بنما گوش
تنبلی را مکن تو پیشه ی خویش کن زراعت که هست توشه ی خویش
در یقین باش و وَز گمان بگذر نهی کرده خدا، نما تو حذر
سرّ خود بهرِ دوست منما فاش دوست دشمن شود تو با خود باش
شرک ناوَر که هست کار بزرگ می گریزد وزین سخن ها گرگ
مهربانی نما به طفلِ یتیم تا به درگاه حق شوی تو مقیم
بذل و بخشش نما تو پیشه ی خود گوی سبقت ببر زِ پیشه ی خود
دستِ درمانده را بگیر زِ بند بی جهت پیشِ خلق مخند
خلق شد عالَمی زِ استعداد هر کسی را نهاده شد بنیاد
خشت و آجر زِ علمِ خود معمار چیده است جای خویش بر دیوار
گِل هر کس یقین به روز نخست کرد هر نیک و بد به علم درست
زین سبب هیچ گه به خلق مخند هست آزاده یا بوده در بند
هر کسی ذاتِ خویش کرده قبول جمعِ شی بهرِ او همان مقبول
نیک و زشتی زِ نَفس شد پیدا زِ چه گویی همه بوَد زِ خدا
علم روز است گفتم ای استاد هر کسی را خَلق زِ استعداد
ای علی وقتِ خویش کرده تلف بعد از این گوهری بباید کف
دیوان شهید-صفحات 304، 305 و 306
توسط : شهید علی طاهریان