ندمت دنیا
به صحرا پلنگ و به دریا نهنگ به من تاخت زن همچو تیرِ خدنگ
بیامد خبر ناگهان، زید مُرد بیک حمله ی سیل، کاشانه بُرد
بغایات دیدم ببرِ بزرگ به دشت است دانم گرگِ شرک
چنان زد مرا نیش، زنبورِ پست زدم ناله ای همچو نادانِ مست
چو خواهم به چشم، گل از باغ و راغ به پی گَردم باز خواری سراغ
به هنگام آرامش از بهرِ خواب چو زد پشه نیشم زِ من رفت تاب
گهی پشّه گاهی مگس در هجوم گرفته دلم در جهان همچو بوم
زِناله به من برگرفته جنون شدم از جهان سیر یا رب کنون
دلِ کس نسوزد بر حالِ من گهی جورِ فرزند گه جورِ زن
ادارات باشد همه ظلم و زور اگر حق بگویی شوند از تو دور
زِ سختی اطفال زن کرده قهر بسی رنج و سختی بدیدم زِ دهر
نه بتوان به کس گفتن و دَم زدن که آشوب گر خوانَدَت مرد و زن
حسودان چو سگ کرده دُم ها عَلَم شده منتظر تا کُنَندت قلم
گهی نیشِ عقرب گهی دیده زور چو نادار گَشتی شوند از تو دور
جفاها بدیدم من از انجمن جهان گشت تاریک در چشم من
به سختی و رنج است چون زندگی بجز حق مکن بر کسی بندگی
جهان است سختی و درد و مِحَن زبان می کند غیبت اندر دهن
نباشد جهان ای برادر ابد گرَت نیست یاور، بخوان فی کَبَد
نخواهم بمانم در این مرز و بوم بوَد مُردنم به زِ دیدارِ شوم
دیوان شهید- صفحه 62
توسط : شهید علی طاهریان