حکمت پروردگار
شد نِدا از جانب پروردگار جانب حق او بگردد رهسپار
علم آموز زِ خضر از بهر خویش تا زِ حکمت راهِ حق گیرد به پیش
خضر گفتا حکمت آمد کار من هر چه دیدی لب فرو بند جان من
خضر و موسی بست پیمانی درست هر چه بیند لب ببندد از نخست
بعد پیمان هر دو بر کشتی سوار جانب مقصد شدندی رهسپار
ناگهان دید آن کلیمِ حق شناس خضر، کشتی کرد سوراخ او زِ ناس
گفت این ظلم است می بینی عیان سرِّ آن برگو به من اندر جهان
خضر گفتا عهد بستی ای شفیق عهد مشکن تا به ما باشی رفیق
بعد ظاهر شد غلام، او سر برید مات شد از کار او اندر مزید
معترض گردید موسی چون نخست گفت کار مای و تو ناید درست
بار دیگر گر زِ من گیری سراغ می شود ما بَین ما هذا فِراق
سوی شهری بعد آن گشته روان تشنه و لا تَاکلوا اندر جهان
بسته شد در رویشان اندر خبر جانشان بر لب بُدی از ما حَضَر
بعد از آن دیدند دیوار خراب کرد تعمیرش زِ موسی رفت تاب
گفت سرّش را بگو ای نیک خوی که مشوش شد دلم زین ها یِهوی
گفت کشتی باشد از چندین یتیم بالشان مومن چو بودی ای علیم
پادشاه ظالم و هم مقتدر مِلک شان می بُرد می دانم به جِبر
من شکستم تا مصون ماند وَزان تا بماند مدتی از بهرشان
گفت زان پس خضر از سرّ غلام چونکه او کافر بُدی کُشتم، همام
سر بریدم تا که بابش در جهان در امان باشد آن نیکو روان
حق دهد اندر عوض او را پسر تا که گردد نور چشمان پدر
بُود آن دیوار از مال یتیم بُود در ضعف و صغیری دل دو نیم
بُود گنجی زیرِ دیوار از خفا من به تعمیرش نمودم ابتدا
بعد چندی می بَرد زین گنج، فیض سرِّ آن گفتم فرو آیی زِ غیظ
معنی دیگر بوَد در آن خفی با تو گویم تا ز سرّش پی بری
هست کشتی معنی اش همچون بدن از ریاضت بشکن او را ای حَسن
آن غلام هست در بدن از نفس دون هفت سر، با هر سری آید برون
خلق او را کن جدا از تیغ تیز تا بماند سالم، ایمانِ تو نیز
گنج باشد نیز ایمان ای پدر کوش در تعمیر او ای نیک فر
تا مصون مانَد ز شیطان دغل تا به کار آید تو را روز عمل
ای علی! از نفس و شیطان کن حذَر تا مصون مانی زِ هر کار دَغل
دیوان شهید- صفحه ی 92 و 93
توسط : شهید علی طاهریان