کنز خفی
بشنو از من گویم از کنز خفی تا ز اسرار حقیقت پی بری
عشق اندر ذات حق بودی خفا جلوه گر شد بر تمام ما سوا
بود اندر ذات حسن آن صنم جلوه ی خود کرد ظاهر از کرم
بس که بر خود بود پیدا کردگار جمله لا بودند پیش آن نگار
نیست تاب دیدن رویش یقین عالمی را مات کرد آن نازنین
گوهری را آفرید از ذات خویش با جلال و با کمال، ز اندازه بیش
چون بکثرت گشت این گوهر عیان عالمی از عشق پیدا و نهان
گشت چون ظاهر، آن گنج خفی هم احمد گشت آن دیگر ولی
گشت حق ز آیینه ی زین دو عیان با صفات و با کمالش در جهان
چون خدا را جلوه ی قاهر بود هر بصر از دیدنش قاصر بود
خواهی ار ظاهر تو بینی نور خود نی توان دیدن، نگر ای مرد حر
نور حق را مرتبت چندین هزار این تمنا را ز فکرت وا گذار
وصف حق خارج بود از چند و چون ظلم باشد ظلم، بهر خود مکن
بس که افزون بود نور آن وفی بهر پیدایی ز ما باشد خفی
جلوه گاهش هم نهان و آشکار نیست با هستش چو خور، دان ای نگار
گشت پیدا احمد نیکو سیر شاهد ذات خدای دادگر
بلکه هر شیئی گواه ذات اوست گشته ظاهر از ظهور ذات هو
ز احمد و دیگر علی جهر و خفی شد هویدا، حق نلرزی ای وقی
فرق باشد بین ایشان با خدا احمد است مخلوق، خالق زو جدا
حکم حق بر احمد ار گردد صدور شد علی و آل، ز اجرای امور
چون زمین و آسمان فرع نبی ست هر کجا شد محفلی ذکر علیست
با وجود آنکه عالم دشمن است نغمه هایش جمله در عالم پر است
ابر گردد عاقبت از خور جدا خور نماید جلوه بر ارض و سماء
عاقبت خورشید حق ظاهر شود دین ناحق جملگی باطل شود
قابلیت گر کند پیدا زمان عدل ظاهر می شود اندر زمان
هادی دین که کنون در غیبت است می شود ظاهر چو ابرش در بر است
می شود دانم جهان خلد برین عدل ظاهر می شود روی زمین
گرگ با میش باهم اند، اندر آبخور رخت بر بندد ظلم و شرک و جور
هادی دین مهدی صاحب زمان دین حق احمدی گشته نهان
هست مداحت علی ای شهریار انتقام از دشمنان دین برآر
دیوان شهید-صفحات 76 و 77
توسط : شهید علی طاهریان