عبرت (2)
امر شد بر روح برگو کیستم روح نازی کرد گو من چیستم
زین سبب آمد در اَنبانِ تن عجز و لابه او نماید از مِحَن
حق زِ رحمت شد مَر او را دستگیر گرد آزادش از این دار و گیر
عاریت دادند نیکی را به کفر که در این دنیا شوند آزاد و حرّ
گر نبُودی این روش اندر جهان می شدی نابود نیکان از بَدان
اُلفتی افکند حق در ماسِوا مهرِ فرزندان نهَد در قلب ها
تا شود نظمِ جهانی برقرار عالم از هم دَر نپاشد از مدار
در قیامت عدلِ حق گردد پدید مومنان را می شود روها سفید
هرکه را کفران کرده بهرِ اِله روی او چون قیر می گردد سیاه
شرک ناور گَر دو کَس شد پادشاه مُلکِ ایشان می شدی اندر فَنا
ظلمت و نور اَر به هم توأم شدی احمد و بوجهلِ دون یکسان بودی
هست افلاکِ خدایی بی شمار جملگی در نظم زِ امرِ کردگار
هر یکی در نظمِ خاصی شد جدا کِی روا باشد شریکی بر خدا
پیشِ حق افلاک چون کشتی و آب یا چو موئی در بدن آید حساب
یا که نیّت می کنی قصر و سرا هیچ دیدی دل شود سنگین تو را
این چنین نظمِ فلک ها برقرار تا دلت گیرد زِ مشکوکی قرار
روزِعدل از جانبِ پروردگار می شود پاداش و عدلَش آشکار
نیکیِ کافر رسد بر مومنان زشتی مومن به کافر این بِدان
حکمِ داور می شود اندر حساب من نمی دانم چرا باشی به خواب
نیست هرگز این سخن از عدل دور کسب کرده کافر از مومن زِ نور
بهرِ آدم ذرّه ها در روزِ ذَر آشکارا شد که زان یابد خبر
ذرّه هایی بُود تاریک و کدر همچو دوزخ زشت بودندی زِ قهر
ذرّه های نوربخشِ پُر ضیاء در جهان مومن شدند و پارسا
بهرِ آدم جمله گشتند جلوه گر تا شود از حالِ جمله با خبر
گفت یا رب بِه بوَد یکسان شوند نیک گردند و سوی غفران روند
گفت حق، شد حکمتِ من اقتضا تا شود معلوم بر شاه و گدا
سعیِ هر کس شد فزون اندر جهان مال افزون گرددَش اندر میان
گر به راهِ علم کوشی ای کیا می شوی دانا به قیمت پُربها
اسبِ تازی می دود در پیِ جُو تو زِ اسبی کمتری ای پیشِ رو
باربَر از بهرِ بار است در نَزاع تا که بارِ بیشتر گیرد قَفا
سعی کن کاری نما در روزگار منزلت یابی تو از پروردگار
نیست منّت مومنان را بر خدا منّتِ حق شد بر ایمانِ شما
گر که شعرت جمله گردیدی زبان شکرِ حق را از هزارش نی توان
خویش از جمله مَردم کم شمار خلقتِ خود را گَهی بر یاد آر
کن نگهداری تو بَطن و فَرج خویش شرکِ حق از هر گُنه گردیده پیش
آنکه نزدِ حق بوَد محبوب تر دادنِ خون، اشک می باشد گُهَر
مال و فرزندت تو را باشد جفا غیرِ حق، مردمان ناید بَقا
خانه ی کعبه شده برپا زِ گِل جای حق جانا بوَد بر روی دل
خانه ی کعبه گر ابراهیم ساخت جلوه ی حق بر دلِ مومن بِتافت
رُو به بحرِ دل که تا بینی خدا جلوه گر بینی همه نورِ اِله ...
دیوان شهید- صفحات 298، 299 و 300
توسط : شهید علی طاهریان