فرمان خدا
زِ حرفِ کُنهِ اِله، عالمیان شد پدید زِ لطف، پروردگار مُلکِ عظیم آفرید
دامنِ شب را نگر چِسان صبا بَردرید نور خود زِ امرِ حق جانبِ کیوان کشید
عُمر به بیهودگی نگَر چِسان سر رسید جهانِ فانی نگر، طنابِ عُمرم بُرید
غنچه ی گل در سحَر زِ عشق، دامن دَرید بلبلِ عاشق همی زِ عُمر چیزی ندید
شامّه از بوی گل، بوی محمد شنید هست یتیم آن کسی روی محمد ندید
عاشقِ احمد یقین ماده ی ایمان چشید از گنَه هستم خجل از گنه پشتم خمید
نیک نظر کن به من قلَّت شده پدید عمرِ انگشت شمار، کرد اَبا را پلید
سیاهی دل شد چو ظلمتِ شب پدید نَفس مسلّط شد خواری و رقَّت رسید
ما همگی منتظَر تا زِ حق آید نوید جَهدی این گَر سر و رویِ تو کرده سپید
هر آن کسی خویش از آلِ محمد بُرید گذاشت جنّاتِ عَدن جانبِ دوزخ دوید
دیوان شهید- صفحه 310
توسط : شهید علی طاهریان