احوال دنیا
بود شیری در پیِ مَردی روان شد زِ ترس جانبِ چاهی روان
رفت اندر چاه از آن ماجرا تا رَهاند خویش را از آن بلا
دید اندر چاه یک نر اِژدها گفت با خود من چه سان یابَم رها
یک طرف شیر و به یکجا غاشیه کی رَوا باشد مرا در هاویه
در نظر آمد وی را خاری عیان دست زد بَر خار تا یابَد امان
ناگهان چشمش فِتادی بر دو موش اَسود و اَبیَض چو شب، دیگر چو روز
می بریدند خارها را چون به پیش تا جدا سازند خار از جایِ خویش
با وجودِ سختی و این گیر و دار در عسل خوردن شدی مشغولِ کار
شیر باشد مرگ و اژدها چو گور موشِ اَسوَد چون شب و اَبیَض چو روز
شد عسل خوردن خوشیِ دنیوی چشمِ دل بُگشا زان گیر عبرتی
ای پدر از شهوتِ دنیا گریز بهرِ دنیا تا به کی داری سِتیز
دور باش، خالی مکن هرگز هوس بَطن و فَرج از حرامِ آن بترس
دین و دنیای تو را فانی کنند سرنگون در چاهِ ظلمانی کنند
ای علی برخیز کاری کن زِ پیش تو سرِ عُقبی بگیر از بهرِ خویش
دیوان شهید- صفحه 318
توسط : شهید علی طاهریان