قدرت
خواستم از حق چنین تا بِرسم بر کمال تا دهَدَم از کَرَم بهره زِ نور و جلال
نعمتِ حق شد فزون زِ بهرِ خُرد و کِبار شد کرَمش بی عدد به خلقِ خود بی شمار
در پس لیل آورَد بهرِ من و تو نهار گَشت فلک ها روان زِ قدرتِ کردگار
کرد زِ حکمت پدید نیک و بدی ذوالجلال تا به سعیدان رسَد بهره زِ عدل و کمال
شَقی شود در سفَر زِ گمرهی و ضلال کجا رسد خام را بهره ی نیک و جلال
در پس لیل آورَد بهرِ من و تو نهار گشت فلک ها روان زِ قدرتِ کردگار
چه طرح عالی بریخت مدبِّر لم یَزَل عاشقی، عشقِ خود سِرشت در آب و گل
عشق چه باشد بگو احمد نیکو سیر مشکلِ ما حل شود چو اَمرَش آریم عمل
در پس لیل آورَد بهرِ من و تو نهار گشت فلک ها روان زِ قدرت کردگار
فلک بوَد سرنگون به گردش و در سکون چو ماهی و بحر شد این فلکِ نیلگون
گشت سَماوات و اَرض زِ حرفِ کُنهش عَیان به حمد و تسبیحِ او زمین و هم آسمان
در پسِ لیل آورَد بهرِ من و تو نهار گشت فلک ها روان زِ قدرتِ کردگار
فرو به خود شو دَمی زِ صنعتش کن نظر به هر طرف بنگری شکوفه، گل های تَر
طراوتش یک طرف زِ میوه ی با ثمر که عالمی مات او ظهورِ او جلوه گر
در پسِ لیل آورد بهرِ من و تو نهار گشت فلک ها روان زِ قدرتِ کردگار
زِ سنگ آرَد بیرون برای ما چشمه سار به فوقِ این آسمان ستاره ی بی شمار
هزارها کهکشان در این فضا جلوه گر زِ قطره باران و ریگ بِدان بوَد در خبر
در پسِ لیل آورد بهرِ من و تو نهار گشت فلک ها روان زِ قدرتِ کردگار
زِ قدرت او بوَد معلَّق اندر سپهر که هر یکی عالمی است زِ قدرتِ دادگر
به ذات حق رَه نبُرد کسی به غیر از صفات جمله به سویش روان چو کاروان و رُباط
در پسِ لیل آورَد بهرِ من و تو نهار گشت فلک ها روان زِ قدرتِ کردگار
روح در این تنگنای زِ عشق هوا گرفت زِ عشقِ آن ذاتِ پاک این دلَم از جا برَفت
عمر که سرمایه بود به غارت از جا برفت قوَّت و هم قُوتِ من یکسره از جا برَفت
در پسِ لیل آورَد بهرِ من و تو نهار گشت فلک ها روان زِ قدرتِ کردگار
بهشت خواهی اگر، به امرِ حق کن عمل درودِ بسیار گو با حمد، از جان و دل
شناس خود را کنون زِ عَرشِ هستی اَجَل کوششِ بسیار کن به حَشر نائی خجِل
در پسِ لیل آورَد بهرِ من و تو نهار گشت فلک ها روان زِ قدرتِ کردگار
نامِ خدا شد اَحد زِ بیم بَستش کمر مشتق نام خداست احمدِ نیکو سیَر
آینه ی ذاتِ حق رسد زِ حقَّش مدَد خدای خواهی اگر، به رویِ احمد نِگر
در پس لیل آوَرَد بهرِ من و تو نهار گشت فلک ها روان زِ قدرتِ کردگار
عَزازیلِ بَد سیَر به حشر منکر شود به اعتراضات ما چیره و غالب شود
زِ بهره ی دینِ خود هر آنکه کافر شود بگویدش من یکی پیمبران صد هزار
در پس لیل آوَرَد بهرِ من و تو نهار گشت فلک ها روان زِ قدرتِ کردگار
چون بدنِ مصطفی فزون تر از روحِ ماست بدین سبب رفتنَش به قابَ قَوسین، رواست
به خواب بینی یقین تو عمرهای دراز چو بَرجهیدی زِ خواب دقیقهای نیست باز
در پس لیل آوَرَد بهرِ من و تو نهار گشت فلک ها روان زِ قدرتِ کردگار
دیوان شهید- صفحات 150-151
توسط : شهید علی طاهریان