دعا(1)
از تو خواهم روزی پاک و حلال تا رها سازیَم از رنج و بوال
هم نباشم من زِ رزقت در غرور هم نگردم در پی عیش و سرور
هم نگردم سرکش و از قُرب دور چشمِ قلبم را مکن یا رب تو کور
وسعتی بخشا زِ روزی حلال دور کن از من تو سختی و ملال
نعمتِ پیوسته بر من کن عطا لذت شکر و ثنایت ای خدا
از فریب دنیوی دورم نما وز خطاها جمله مستورم نما
کن تو جنّت را نصیبم از کَرَم از لِقایت بهرهای ده بهرِ من
هم زِ حور العین کن تزویج من چون ندارم قدرتی از خویشتن
ضَیق روزی را تو از من بازگیر تا نگردم زان سبب خوار و فقیر
با تهی دستی شدم مهمان تو مشکل من حل شود از فضلِ تو
تهمت و غیبت زِ من بسی سرزده آتشی بر جان و مالِ من زده
نفس شومم کرده است هر کارِ زشت تا مرا راند چو آدم از بهشت
ای خدا بر تو پناه آورده ام من به درگه جز گناه نآورده ام
گر مرا رانی تو از اعمال زشت رو کنم واپس ز امیدم که است
کار من آسان نما ای چاره ساز من به حبُّ و عشق تو دارم نیاز
حفظ بنما مرا از کار زشت کن موفق تا رسم اندر بهشت
دور کن از من همه رنج و هوا لذت ذکرت مکن از من جدا
شر دنیا را از سرم بنمای دور باطنم را از صفا بخشا تو نور
نور ایمان و یقینم ده زِ پیش تا مرا باشد دلیل راهِ خویش
غایت آمال عارف الجواد کن نصیبم تا رَسَم من بر مراد
هم جهان را بهرِ من زندان مکن از جدایی اش پشیمانم مکن
فتنه ی دنیا ز من بنمای دور شاد بنما تو دلم را از سرور
خودِ تو توفیقم بده در بندگی تا نباشد بهرِ من شرمندگی
واقفی از حال من در زندگی که نکردم کارهای بندگی
کبریایی مر تو را باشد سزا این ردا بر قامتت باشد روا
هر که پوشد این ردای ایزدی می شود از دین و از ایمان بری
کبر و نخوت از سرِ من دور کن تو گناه زشت من مستور کن
حول و قوت جمله اندر دست توست عالمی بر پا ز نام کُنهِ توست
ناتوانم ناتوان را کن نظر ای خداوندِ کریمِ دادگر
آنچه را که من ندارم تابِ آن بار منما ای خدای مهربان
داده ای از علم و حکمت ای حبیب جمله اشیا از فیض خود نصیب
قطع امیدم مکن در هیچ حال جز به درگاهت ندارم من سئوال
من زِ اعمال خودم هرگز امید چون ندارم جز تو امیدِ نوید
نقص در اعمال من باشد زیاد فخرم از آن است گویی قل عباد
ورکه خواهیم بپرسی از حساب لال گردد این زبانم در جواب
وعده ات حق است در روزِ شمار جنّت و دیگر سئوال حق است نار
رس به فریادم در آن دم از کَرَم که ندارد سود، اولاد و غَنَم
گر معذّب سازیَم در قعرِ نار من سزاوارم ولی امیدوار
گر ببخشائیَم از لطف و کرم زیبد از تو چون که باشی ذُوالکَرَم
این سگِ نفسم که باشد زشت کار در جوارت چون سگی در شوره زار
رحمت پیوسته ات از حد برون شد زبان از شکر و حمدِ تو زبون
من به درگاه تو مهمان آمدم تو خجل منمایم از روی کَرَم
گرچه اعمالم همه گردیده زشت بین تو اکنون گَشت بالینم زِ خِشت
گر بسوزانیم از بارِ گناه گو چه سازم از فراقت ای خدا
دشمنِ تو شاد گردد از یقین دوستت احمد شود دانم غمین
دیوان شهید-صفحات 170، 171 و 172
توسط : شهید علی طاهریان