دشمنان علی (ع) و شکستن بیعت
احمد نیکو نهادِ خوش سیر رفت از دنیا رسول دادگر
از برای غسل پیک ذوالمنن شد علی حاضر در آندم از محن
ریختند ناگه گروه مشرکین خانه ی حق شورشی شد از یقین
همچو دشمن که بُدی در دشت کین بهر قتلِ شاه دین اندر کمین
غلغله برپا شد از چرخ علا همچو عاشورا به دشت کربلا
از برای بیعت بوبکر شوم شورشی برپا شدی در مرز و بوم
آیة الکرسی ز طاغوت است نام شد اشارت زین سه تن ملعونِ خام
شد ابوبکر و عمر، عثمانِ دون عالَمی را زین روِش دل گشت خون
جای دارد آسمان گریان شود خور بگرید بحر و هامون خون شود
گر نمی شد آن تجاوز از عُمَر کشته کی می شد حسینِ تشنه لب
یا علی که کشته می شد در نماز در اسیری زینب اش ای پاکزاد
سوختند چون مشرکین بابِ علی خیمگه آتش زدند نامش جلی
در زدند پهلوی دخت شاه دین سقط شد زان در زدن او را جنین
شد علی از ظلم کشته در نماز زِابن ملجم عالَمی شد جان گداز
لعنتِ حق تا ابد بر آن شقی آل سفیان جمله اندر گمرهی
عبرت است و پند، اندر در حیاة هست توام با نمازت هم زکوة
باش دائم با جماعت در نماز بی نمازان را نباشد برگ و ساز
بعد او شد چون امام و پیشوا زاده ی زهرا امامِ مجتبی
چون نبودش یاوری اندر دیار با معاویه زِ صلحش شد قرار
گر که یارانش بُدی هفتاد کس جنگ می کرد صلح او نبوَد عَبَس
لیک پنداری حسن را بُود ترس یک اشاره بهرِ عاقل هست بس
خطبه ها خواندند بر لعنِ علی شد رواج و فاش بازارِ بدی
باز برگردیم بر دختِ رسول مرتضی را زوج بودی آن بتول
فاطمه آن طاهر معصومِ پاک شد دلم از ماجرایش چاک چاک
قصه اش گویم دلم گردد کباب خوار شد رفتی ز دنیایش چو باب
بهرِ دنیای دنی دانم عُمَر در به پهلویش زدی آن بَد سیر
مُحسنَش چون سقط شد گفت یا اَبا کن نظر بر امّتان بی حیا
داشتند هر ستمی بر وی روا شاهدی آنجا نبودی جز خدا
قُنفذِ بی دین از امرِ عُمَر تازیانه زد بر آن یکتا گهر
بازویش زان تازیانه شد سیاه آه و افغان شد در آن دم از سما
یوم هفتاد از رسول انجمن رفت آن مظلومه از دارِ محن
وقت غسلش آن علی مرتضی گریه ها بنمود وَز آن ماجرا
دید بازویش چو قیر اَستی سیاه پهلویش گردیده نیلی از جفا
زین سبب قبرش زِ اعداء شد خفی در نمازش گفته بُد ناید کسی
بود دانم از وصیت های او شب نمایند غسل و دفن و کفن او
زین سبب قبرش به مردم شد خفی لعنتِ حق بهرِ مردانِ شقی
بر تسنُّن این جوابِ دلفروز هست رخشان و فروزان همچو روز
گریه ها بنمود دانم آن بتول بهرِ موتِ بابِ خود یعنی رسول
خلق بهرِ ناله اش آمد ستوه ناله اش پیچید اندر دشت و کوه
بعد از آن شد زیرِ نخله او مقیم در بقیع شد اشک ریزان و غمین
از حسد کندند از بیخ آن درخت گشت ناچار و وز آنجا رخت بست
شد روان دانم سوی بیتُ الحزن بود محزون دایم از رنج و محن
غصب شد دیگر فدک از آن بتول ناله و افغان بر آمد از رسول
تا زِ دنیا رفت آن انسیه حور دشمنش دایم بسوزد قعرِ گور
دیوان شهید-صفحات 182، 183 و 184
توسط : شهید علی طاهریان