تاب هجران (12)
نما صِله به مادر کن نیکویی به مردم گو سخن با خنده رویی
یتیمان را نوازش تا توانی غریب و بی نوا را دِه نوایی
زِ بسم الله نویسم نام یزدان تو خود دانی ندارم تاب هجران
زِ غیبت دور از تهمت بشو دست غضب منما که ایمان می شود پست
مکن رغبت به دنیا می شوی مست همه فانی و ذاتِ حق بُود هست
زِ بسم الله نویسم نام یزدان تو خود دانی ندارم تاب هجران
هَلو خواندست حق ما را به قرآن دهد نعمت بپیچم سَر زِ فرمان!
زیان آید شویم از غصّه بریان بوَد دردی که آن را نیست درمان
زِ بسم الله نویسم نام یزدان تو خود دانی ندارم تاب هجران
مشو مغرور جانا در عبادت تو بر صیصاء و بَلعم کن نظارت
شدند از نفس و شیطان در هلاکت زِ حق امداد جو، آنگاه طاعت
زِ آبی کرده است صورت پدیدار به پهلویِ گُلی بنهاده است خار
شده بیچاره بلبل زِ عشق وادار سمندر را زِ آتش شد نگهدار
هر آنکس جامه ی کرّو نیست بپوشد دور می گردد زِ رحمت
بَرازَد این رَدا را حق به قامت جلالِ حق تو بینی در قیامت
مقدّر گشته روزی بی کم و کاست نشد هرگز میسّر هر چه دل خواست
چو او خواهد شود کارم همه راست نخواهد می رسد غم از چپ و راست
زِ بسم الله نویسم نام یزدان تو خود دانی ندارم تاب هجران
نظر بنما که در بندِ گرانیم به زندانِ بلاها در فغانیم
به غیر از صبر، ما راهی نداریم که تا این زندگی را بر سر آریم
زِ بسم الله نویسم نام یزدان تو خود دانی ندارم تاب هجران
رسد مالَت یقین دامَت فزون شد هزاران غصّه ات دانم به دل شد
زِ مالِ دنیوی خونها حدَر شد بسی طفل از صغیری بی پدر شد
زِ بسم الله نویسم نام یزدان تو خود دانی ندارم تاب هجران
بوَد مالم ولی زان دل نبندم زِ ظلم و جورِ مردم، من بخندم
نشُد این عالَمِ دنیا پسندم کُنَد بهرِ آن دنیا ریشخندم
زِ بسم الله نویسم نام یزدان تو خود دانی ندارم تاب هجران
ندارم غصّه ای از مالِ دنیا هراسانم بسی از کارِ عقبی
شدم از کارِ زشتِ خویش شیدا شود اعمالِ من عقبی هویدا
زِ بسم الله نویسم نام یزدان تو خود دانی ندارم تاب هجران
توکّل کن به حق ای مردِ دانا بِنِه یکسو تمامِ ماسِوا را
که تا یابی به دل نور و صفا را زِ عونِ حق ببینی مدّعا را
هر آنکس را که نیّت خالص آید چو کارش بر خدایِ خود سپارد
به دارین نیک بختی پیشش آید درِ رحمت به رویش برگُشاید
زِ بسم الله نویسم نام یزدان تو خود دانی ندارم تاب هجران
هر آنکس راحتِ دنیا نبیند به عقبی راحتی از حق ببیند
شروطش آنکه صبری برگزیند نه آنکه زَامرِ حق یکجا گریزد
زِ بسم الله نویسم نام یزدان تو خود دانی ندارم تاب هجران
دیوان شهید-صفحات 135 و 136
توسط : شهید علی طاهریان